بَچَرویی اَستَ کِه اَتُنتَری اَ آِستینُن گُدِ بِگافی، اِستینُن کِه اَگَستَرَند، بَچَرو فِری مَکینَهِ گُد دوچی کِه سَندَی سَرَ چالویی اَکو…
بالاجا اوغلان وار‌ییدی، او بولودلاردان پارچا توخوماغی باشاریردی، بولودلار باشینین اوستوندن گئچدیکجه تپه‌نین اوستونده پارچا توخویان ماشینین ایشه سالیردی..
پسرکه بو که متنست از اورا پارچه بافه، اورا که مگذشته، او چرخ پارچه بافی ر باله یک تپه ور کار می‌نداختک…
پسرکی بود که می‌توانست از ابرها، پارچه ببافد .ابرها که می‌گذشتند پسرک، چرخ بافندگی‌‌اش را بالای یک تپه به کار می‌انداخت…
پسرکی بود که می‌توانست از ابرها، پارچه ببافد .ابرها که می‌گذشتند پسرک، چرخ بافندگی‌‌اش را بالای یک تپه به کار می‌انداخت…
کُورّی بیوو که تیوَه نِس له ئورِیلَه پارچه ببافیگ، ئورِیلَه که رَد بیون، چرخ پارچه بافییِه ده بانِ یِه بِلینی خِسو ری…
ایته پسرزاکی بو که تانستی از ابران جا پارچه ببافه،اَبران که ایته ایته از آسمان جور رَدَ بوستید،اونم خو چرخ پارچه‌بافیَ بُوردی تپه جُور به‌راه تاواده‌ایی…
ُكُرَكي بي كه ايتَرِس وَ اُورَل پارچَ دُرِس ايكه. اُورَل كرَد ايوبيدِن، او موشين چرخ پارچَ بُوفيشه بالِي يه تپه‌ي وَ كار اينداخت…